تولد بیست و سه سالگی ...
الف
اینجا طبقه پنجم ، روی پشت بام ... باد تیره شب به جان موهای بلندش افتاده ...کنارسوسوی چراغ های شهر شبیه زیر دوش حمام درهیچستانی مبهم سیر می کند ...
در و دیوار اتاق ازعکس ، پوستر و شاسی دچار حالت تهوع شده ، بالا آوردن موجب لذت حیات می شود . پنجره روی باغ بزرگی باز ... آرزوی این پسر لمس خنکای نسیم صبح وبازگشت پرنده گم شده او...
بیرون ... در شهر میان حجمی انبوه از همسان خود ، آن مرد و آن زن می خندد ...اما برای این مرد و زن کسی غصه دار نیست ؟
این جا دست نوشته های مالیخولیایی پسرک پخش و پلاست .. در دریای حروف چینی های سیاه غرق شد تا شاید هیچستانی نو از دل افکارش جان تازه پیدا کند .
میم
یک آمیزش ، حاصل بستن نطفه روح پیدا کرد . بیست و سه سال در دفترچه خاطرات جنس مذکر داستان ورق خورد و حال فصلی نو به انباشت این توده سربی گره می خورد .
آن کتاب کوچک ، آن همه نوشته ، شعر، موسیقی فیلم و تئاتر... در حسرت این ماند که چرا دفترصد برگ خاطرات ده سالگی هیچ وقت صد برگ نداشت ؟!
هیچ وقت بچه سر به راهی نبود، افسارش را رها کنی ، با دیوانه بازی جار و جنجال به پا می کندهمه ، هر چیزی را زیر ذره بین می برد ... فلان فلان شده از تکرار آزادی عقیده و بیان دست بردارنیست.
یا
بعد از خدای خوبم از پدر و مادر تکرار نشدنی ، تنها برادرم ، یار و معشوقه اش ... و کوچولویی که عاشقش هستم .
در آستانه تولد بیست و سه سالگی جا دارد از چند تن از دوستان عزیزم که دراین سال ها همواره نسبت به من لطف داشتند یاد کنم . البته تعداد آن ها بسیار زیاد بوده و ضمن سپاس از همه به طورخاص ازچند نفر یاد کنم .
از جهانگیرهدایت و همه محبتش به من ؛ از بانوی شعرسپید ایران که لطفش هم چون شعرش سپید می ماند دوست عزیزم منیره حسینی ؛ دوست خوب و همشهری همیشه مهربان سروش ستایش ،ازمریم یوسفی دبیرانجمن مهرکه یه داستان نویس سرکش رو رام کرد ، عباس معروفی که داستان هایم را پذیرفت ، مهدی رضایی دبیر کانون چوک که دغدغه داستانی دارد و بسیار انتقادپذیرازفرشته بی بدیل اخلاق عاطفه نظامی عزیز ،همه دوستان پرمهر درمشهد و دانشگاه فردوسی ،فاطمه جهان پورنازنین که موفق شد من یه دنده رو به زندگی داستانی برگرداند و سپاس بی کران نثارمحبت شما دوستان خوبم در فضای مجازی
ن
نوشتن و نویسندگی برای این پسر که ادعا می کند دیوانه ادبیات و داستان است برای فرزند کوچک داستان و داستان نویس هفتاد دنیایی است که فرای جهان کنونی قرار دارد . از "راما " تا "محکوم " یاد گرفت که نباید واقیعت ها را دور زد و مخاطب را ... فرض کرد . به هر صورت هر لحظه عمرش رو صرف امور مربوط به نوشتن کند و بزرگ شدن با جوسازی ، ادا واطوار و ژست های ساختگی به دست نمی آید و ...
و او یک سال دیگر بزرگ می شود ...
فرزند کوچک داستان تولد بیست و سه سالگی ات مبارک .
با امید به تداوم
الف . میم . یا . ن
رو دیوار اتاقش چند تا عکس
با سلام به سایت ما نیز سری بزنید شاید مطالبی که میخواهید بدست آورید. جهت آمار بازدید و کسب رتبه با سایت پاتوق شهر تبادل لینک کنید.(وقت چندانی نمی گیرد.) راستی انجمن هم افتتاح شد که شما دوستان عزیز میتوانید مشکلات و سوالات خود را مطرح نمایید.(مخصوصا در زمینه ی وبلاگ و کد نویسی) آدرس سایت = http://www.patoghshahr.ir آدرس تبادل لینک = http://www.link.patoghshahr.ir آدرس انجمن سایت =http://www.patoghshahr.ir/Forum موفق باشید!
سلام امین جان.خوبی؟ خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم با اینکه نبودم اما بهم سر میزدی . خیلی باعث دلگرمی من بود... به دوستانه دعوتی..
چنان درگیر چاله های پشت سر بودم که چاه پیش رو را ندیدم [گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل] کسی که از اوج می ترسد پایین ترین پله را بالاترین پله می بیند. [گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل] خوشا آنانکه با گذر عمر پیر و با کهنه شدن عشق جوان می شوند. [گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل] حرص و طمع اگر در جوانی پیر نگردد در پیری جوان تر گردد. [گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل] تقدیم شما از هر آنچه نیکی ست.متشکرم از حضورتون عزیز
مروز.... خاطرات را سوزاندم... اما بوی خوش هیزمش بی قــرارم کرد، اتفاق تازه ای نیست ... دوباره دلتنگ شدم...
[گل][گل][گل]
سلام...تبریک میگم ... بسیار زیبا و دوست داشتنی نوشتی...
درود رفیق. بیست و سه سالگیت مبارک. امیدوارم همیشه موفق و پیروز باشی
سلام ممنون از مهربونیات حتماً
بسیار زیبا بود ، در وبم منتظر نظرات زیبای شما هستم[گل]
سلام.مسطار به روز شد با آینه.التماس دعا.